پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز

(منوچهری دامغانی)
چنانت دوست می دارم که وصلم دل نمی خواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن

(سعدی شیرازی)

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابرمان چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

 

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

 

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

 

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق‌اند

این شعر مدتی‌ است که کامل نمی‌شود


(نجمه زارع)

بعید نیست سرم را غزل به باد دهد

و آبروی مرا در محل به باد دهد


بعید نیست و بگذار هرچه می خواهد

قبیله ام به دروغ و دغل به باد دهد


زبان سرخ و سرسبز و چند نقطه...، مرا

دو صد کنایه و ضرب المثل به باد دهد


قفس چه دوره ی سختی است، می روم هرچند

مرا جسارت این راه حل به باد دهد


چقدر نقشه کشیدم برای زندگی ام

بعید نیست که آن را اجل به باد دهد

(نجمه زارع)
اگر ز دل نکشم یک دم آهِ آتشبار
جهان به دیده من تار می شود، چه کنم؟

(صائب تبریزی)
بر بوی جرعه ای که ز جامش به ما رسد
خود را چو خاک بر در او خوار کرده ایم

(سلمان ساوجی)
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

(سنایی غزنوی)

ز شرم گرچه تهی ماند از تو آغوشم

نمی شود شب دیدارمان فراموشم

 

دلم که بود خروشان چو بحر شد خاموش

چو موج گرم صدایت دوید در گوشم

 

زدی به شانه ی من تکیه و ندانستی

که بار غم فتد از رفتن تو بر دوشم

 

به رنگ بخت منش آفریده است خدا

بیا که مرده ی آن گیسوی سیه پوشم

 

گَرم تو خون جگر داده ای حلالم باد

وگر ز جام لبت می کشیده ام، نوشم

 

به خویش باز نیارد مرا ز مستی عشق

اگر که بال زنان آید از سفر هوشم

 

نمی شود دل دریایی ام تهی از شور

اگر به صورت ظاهر فتاده از جوشم

 

از آن زمان که جدا ماندم از گل رویت

چو بلبلی که خزانش زده ست خاموشم

 

به یک دو حرف کنم مختصر حکایت را

تو را ز یاد نبردم مکن فراموشم


(محمد قهرمان)

هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
وین طرفه تر، که تیر تو خود تر نمی شود

(افضل الدین خاقانی)
تنها اسیر تو نه همین این دل من است
دلهای عالمی تو مسخر گرفته ای

(فیض کاشانی)
خاکستر تنم چه عجب گر رود به باد
زین آتشی که در دل و جان در گرفته ای

(فیض کاشانی)
دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اهدنا الصراط

(فیض کاشانی)
بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان
آخر این رسم نهان شد به زمان تو صریح

(محتشم کاشانی)
خیال روی تو را می برم به خانه ی خویش
چو بلبلی که برد گل به آشیانه ی خویش

(رهی معیری)

گر خرابم کنی از عشق، چنان کن باری

که نباید دگرم منت تعمیر کشید

عمری گذشت راه سلامت نیافتیم

شرمنده این دلم که چه ها در خیال داشت!

شور عشقی که فتاده است به جان من و تو
خوب در دست گرفته است عنان من و تو

(فرهنگ مهاجر)
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری است
می رود حافظ بی دل به تولای تو خوش

(حافظ شیرازی)

همیشه از نفسم، اشتباه می روید

به باغ سینه ی من، بی تو آه می روید

 

ببین به مزرعه ام خوشه های گندم را

از این زمین بهشتی گناه می روید

 

زمان من که رسد، از گُلی نشانی نیست

به چشم های تو خار از نگاه می روید

 

در آبیاری قلبم، چه می کنی ای اشک!

هزار درد، به جای گیاه می روید

 

من از نوازش نور ستاره محرومم

از آسمان تو هر لحظه ماه می روید


(علیرضا شیدا)

از من غبار بس که به دلها نشسته است

بر روی عکس من در آیینه بسته است

 

اندیشه ای ز تیر کمان شکسته نیست

ز آهم نترسد آن که دلم را شکسته است

 

خوار است آن که تا همه جا همرهی کند

نقش قدم به خاک از این ره نشسته است

 

روشندلان فریفته ی رنگ و بو نی اند

آیینه دل به هیچ جمالی نبسته است

 

وحشی طبیعتم، گنه از جانب من است

نامم اگر ز خاطر احباب جسته است

 

بر توسن اراده ی خود، کس سوار نیست

در دست اختیار، عنان گسسته است

 

کار کلیم بس که ز عشقت به جان رسید

ناصح به آب دیده از او دست شسته است


(کلیم کاشانی)