پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۲ مطلب با موضوع «شاعران غیر معاصر :: فیض کاشانی» ثبت شده است

ما را ز باغ حسن تو حسرت ثمر بس است

از قلزم غم تو محبت گهر بس است


گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است

از کشت عمر حاصل ما این قدر بس است


دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم

سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است


میزان چه می کنیم حساب از چه می دهیم

قانون عشق و کرده ی ما در نظر بس است


ساقی بیار باده شکستیم توبه را

آمد بهار خوردن غم این قدر بس است


تا کی دریم پرده ی ناموس زیر دلق

یکباره پرده برفکنیم از حذر بس است


آسوده باش فیض که در محشرت شفیع

سودای عشق در سر و آه سحر بس است

بر سر راهش فتاده غرق اشکم دید و رفت

زیر لب بر گریه ی خونین من خندید و رفت


از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یک نظر در دیده کرد آن هر دو را دزدید و رفت


گرچه دل از پا در آمد در ره عشقش ولی

اندر این ره می توان در خاک و خون غلطید و رفت


بر سر بالینم آمد گفتمش یک دم بایست

تا که جان بر پایت افشانم ز من نشنید و رفت


جان به لب آمد ز یاد آن لبم، لیکن گرفت

از خیالش بوسه ی دل جان نو بخشید و رفت


این جهان جای اقامت نیست جای عبرت است

زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت


فیض آمد تا ز وصل دوست یابد کام جان

یک نظر نادیده رویش جان و دل بخشید و رفت