پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۲ مطلب با موضوع «محمد قهرمان» ثبت شده است

ز شرم گرچه تهی ماند از تو آغوشم

نمی شود شب دیدارمان فراموشم

 

دلم که بود خروشان چو بحر شد خاموش

چو موج گرم صدایت دوید در گوشم

 

زدی به شانه ی من تکیه و ندانستی

که بار غم فتد از رفتن تو بر دوشم

 

به رنگ بخت منش آفریده است خدا

بیا که مرده ی آن گیسوی سیه پوشم

 

گَرم تو خون جگر داده ای حلالم باد

وگر ز جام لبت می کشیده ام، نوشم

 

به خویش باز نیارد مرا ز مستی عشق

اگر که بال زنان آید از سفر هوشم

 

نمی شود دل دریایی ام تهی از شور

اگر به صورت ظاهر فتاده از جوشم

 

از آن زمان که جدا ماندم از گل رویت

چو بلبلی که خزانش زده ست خاموشم

 

به یک دو حرف کنم مختصر حکایت را

تو را ز یاد نبردم مکن فراموشم


(محمد قهرمان)

رهنوردان را به پای سعی، منزل دور نیست

موج ها را دست از دامان ساحل دور نیست

 

دانه ی امیدواری خوشه در دل بسته است

گر دلم را باشد از آن چشم، حاصل دور نیست

 

در بیابانی که دامش از رگ هشیاری است

بند اگر پیچد به پای صید غافل، دور نیست

 

هر که رفت از دیده می گویند از دل می رود

دلبر ما از نظر دور است و از دل دور نیست

 

شهد جان پرور طمع کردم ز چرخ سنگدل

از پشیمانی خورم گر زهر قاتل، دور نیست

 

از خطا ایمن نه ای در این چهار انگشت راه

چشم و گوش خویش وا کن، حق ز باطل دور نیست

 

چون نهال خشک دل کندم ز حق آب و گل

ریشه ام را گر برون آرند از گل دور نیست


(محمد قهرمان)