پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۴ مطلب با موضوع «شاعران غیر معاصر :: سعدی شیرازی» ثبت شده است

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی


چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی


به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

همین بس است که برقع ز روی برفکنی


بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ

که بی تکلف شمشیر لشکری بزنی


مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند

تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی


عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند

تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی


تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش

حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی


کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند

کند هرآینه جور و جفا و کبر و منی


در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد

من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی


شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز

همی‌ برند به عالم چو نافه ختنی


مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت

برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

هر شب اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر


بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر


هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است

ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر


زان که هرگز به جمال تو در آیینه ی وهم

متصور نشود صورت و بالای دگر


وامقی بود که دیوانه عذرایی بود

منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر


وقت آن است که صحرا گل و سنبل گیرد

خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر


بامدادان به تماشای چمن بیرون آی

تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر


هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید

گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر


بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست

سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله ی اهل دل منم سهو نماز می کنی


(سعدی شیرازی)

تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفت از دکان حلوایی


(سعدی شیرازی)