میخانه چو من رند نکونام ندارد
از می کشیم، شکوه لب جام ندارد
از ثابت و سیاره ی گردون به حذر باش
کاین مزرعه یک دانه ی بی دام ندارد
هر سنگ که خورد از کف اطفال نگه داشت
دیوانه مگو فکر سرانجام ندارد
پیوستگی مقصدم از پا ننشاند
گر موج به ساحل رسد آرام ندارد
در چارسوی دهر خریدار وفا نیست
با آنکه متاعی است که ایام ندارد
از او سر اگر رنجه شود تلخ نگوید
همچون لب ساغر لب دشنام ندارد
در زلف دل سوخته ام بهر چه بندی؟
این مرغ کباب آگهی از دام ندارد
آمد به سر شکر کلیم از سر شکوه
برگشت از آن راه که انجام ندارد
(کلیم کاشانی)
- ۱ نظر
- ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۳