خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشک دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
این جا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پرّ کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آن همه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یا رب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین، ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب توبه راهی
از من گنه بود زشت از توست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پاشکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یا رب چه اشتباهی!
آلودگی دل را با اشک توبه شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
با کثرت گناهم مپسند روسیاهم
کاورده ام علی را در عین روسیاهی
مهر علی است «میثم»! مهر نجات عالم
بی حب او نباشد طاعات جز تباهی
فیلم خواندن این اشعار توسط حاج فیروز زیرک کار
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست، آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا، دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشکم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجل با کوه عصیان، عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالی اش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
- جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ
کشتی نجات
الا ای نور چشم شاه لولاک ز داغت داغدار آفاق و افلاک
تو را اهل مجاز ار کرده صد چاک تنت بی پیر هن افتاده بر خاک
حقیقت هر چه عریان تر چه بهتر
تو محبوب خدای ذو ا لجلالی تو سر تا پا چو احمد بی مثالی
در گنجینه علم و کمالی تو یاقوتی ز گنج لایزالی
به خون خویش غلطان تر چه بهتر
تو را حق کرده مصباح هدایت تو کشتی نجاتی بهر امت
تو را کشتند گر قوم ظلالت توئی آیینه دار آل عصمت
سر ت بر نی فروزان تر چه بهتر
شدی گه کشته شمشیر بیداد شد از خون تو باغ عشق آباد
شدی سر حلقه مردان آزاد که با ید داد کاخ ظلم بر باد
بنا ی ظلم ویران تر چه بهتر
برادر قتلگاهت لاله زاریست که خون از هر طرف چون نهر جاریست
به یاران حاجت گل اضطراریست دو چشم من چو ا بر نو بهار یست
به گلشن ا بر گریان تر چه بهتر
تویی مرات ذات کبریایی خدا خود در تو کرده خود نمایی
ز جان بگذشتگان را پیشوایی شدی در راه دین حق فدایی
به تن زخمت فراوان تر چه بهتر
تو گفتی رونق اسلام و قرآن بود بسته به دین جمع اسیران
چنین چون خواسته خلاق رحمان ندارم شکوه اززلف پریشان
دو صد بارا پریشان تر چه بهتر
حسین بن علی کرده عنایت که شد شعر ت حسینی با فصاحت
گدا یان را کجا باشد لیاقت زند دم از فصاحت در بلا غت
گدا هر قدر نالان تر چه بهتر
(کلام مرحوم سید رضا حسینی)