پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

مست از غم توام غم تو فرق می کند

محو توام که عالم تو فرق می کند


با یک نگاه می کشی و زنده می کنی

مثل مسیح، نه، دم تو فرق می کند


یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی

باید عوض شد، آدم تو فرق می کند


تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟

آقای مهربان! کم تو فرق می کند


زخمی است در دلم که علاجی نداشته است

جز مرحمت که مرهم تو فرق می کند


اشک غمت برای من احلی من العسل

گفتم برای من غم تو فرق می کند


صلح تو روضه است، حماسه است، غربت است

ماهی تو و محرم تو فرق می کند

باید خیال کرد تجسم نمود؛ نه؟

نه؛ گنبد تو، پرچم تو فرق می کند

لختی بخند قافیه ام را به هم بریز

آقای من! تبسم تو فرق می کند

از دل درمانده من غصه ها را خط بزن

پا به پای من بیا و رد پا را خط بزن


رد شو از مرز دوراهی ها و تردیدت شبی

یا، ولی، اما، اگر، آیا، چرا را خط بزن


یا کنار من بمان و دور دنیا خط بکش

یا بکش دست از من و این ماجرا را خط بزن


هم صدا با من بمان و عشق را فریاد کن

از غزل ها واژه های بی صدا را خط بزن


می رسد بی تو به آخر راه بی پایان عشق

لحظه ای همت کن و این انتها را خط بزن


(سیامک نوری)

تو آن معمّا هستی، که حل برای تو نیست
درون آینه حتی بدل برای تو نیست
 
همیشه از تو سرودن عجیب شیرین است
اگر چه واژه ی قند و عسل برای تو نیست
 
کمی اجازه بده، گم شوم در آغوشت...
نگو نمی شود و این بغل برای تو نیست

 
غریبه ای به تو دیروز، دسته ای گل داد
بگو که دسته گلش لااقل برای تو نیست
 
چقدر اسم تو سنگین برای شعر من است!
که  فاعلاتُ و فعولُ و فَعَل برای تو نیست
 
تو ناسروده ترین واژه ی غزل هستی...
میان شهر غزل ها، مَثَل برای تو نیست
 
زبان وصف تو را شعر من نمی فهمد...
بیان گنگ من و این غزل، برای تو نیست

کار تو لطف و رأفت و عفو و محبّت است

حتی اگر عذاب کنی باز رحمت است 

تو آن‌ همه عنایت و من این همه‌ گناه

اقرار می‌کنم که خلاف مروّت است 

با آنکه وهم‌ها به جلالت نمی‌رسند

کارت همیشه با من مسکین رفاقت است 

با آنکه هست نامه ی اعمال من سیاه

بر درگه تو آبرویَم اشک خجلت است 

از بس که ناز عبد گنهکار می‌کشی

انگار می‌کند که نیازت به طاعت است 

یک عمر با تو بودم و نشناختم تو را

این عمر نیست غفلت و اندوه و حسرت است 

با این همه گناه عزیزم نموده‌ای

بر خاک بندگیت مرا روی ذلت است 

شکر خدا که با همه آلوده دامنی 

دست و دلم به دامن قرآن و عترت است 

ثبت است در جریده ی اعمالم این حدیث

یک «یا علی» فشرده ی صد سال طاعت است 


«میثم» ز دوستی علی دست بر مدار

زیرا تمام دین الهی محبت است

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

 

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

 

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

فقط از دست گناهم برهانید... فقط

 

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

مادرم را به عزایم ننشانید فقط

 

صبح محشر به جهنم ببریدم اما

پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

 

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

 

حقمان است ولی جان اباعبدالله

محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

 

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

 

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما

دست ما را به محرم برسانید فقط

ز سر هم نفسی با دو نفس آلوده

شدم آغشته به عصیان و سپس آلوده


مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه

پر و بالم شده چون بال مگس آلوده


این گنه چیست که یک قطره ای از آن کافیست

تا شود از اثرش رود ارس آلوده


قالی مسجد اگر فرش فقیهان نشود

شود از پاخور هر ناکس و کس آلوده


روز محشر که فقط گوهر خالص طلبند

ره به جایی نبرد خیر هوس آلوده


مقصدم نور علی نور بود اما حیف

محفل آلوده، دل آلوده، فرس آلوده


گر بنا هست نگاهت سوی پاکان باشد

چه کند بی نظر چشم تو پس آلوده؟


فقط از کرب و بلا فیض سلامش مانده

گشته این دیده ی بیمار ز بس آلوده


دریافت
عنوان: ز سر هم نفسی با دو نفس آلوده
توضیحات: مناجات با خدا - حاج منصور ارضی

بازیچه شدن در کف بازیگر هستی

درسی است که از گردش ایام گرفتم


(بهادر یگانه)

ای دل عزیز دار که داروی زندگی است

آن می که دست عشق کند در سبوی عشق


(ابوالحسن ورزی)

بالم شکسته بود و هوایی نداشتم

از دست روزگار رهایی نداشتم


بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدم

مشهد اگر نبود که جایی نداشتم


دردم زیاد بود و طبیبی مرا ندید

دردم زیاد بود و دوایی نداشتم


گفتم مگر امام رضا چاره‌ای کند

ای وای اگر امام رضایی نداشتم


گفتم در حرم همه را راه می‌دهند

اصلا بنای بی سر و پایی نداشتم


میل تو بر دل آمد و میل گناه رفت

ور نه من از گناه ابایی نداشتم


چندین شب است گریه شده کار من ولی

بازهم برات کرب و بلایی نداشتم

دل ما معتکف کوی خدا شد الحمد

درِ این ماه به روی همه وا شد الحمد

 

رحمت و مغرفت از لطف خدا می‌بارد

دعوت عام ز هر شاه و گدا شد الحمد

 

به گنهکار بگو ماه دعا شد برگرد

حاجت عبد خطاکار روا شد الحمد

 

آری یک عمر اگر توبه شکستی باز آی

توبه این‌جاست که پر قدر و بها شد الحمد

 

دست بردار تهی دستی ما عیبی نیست

که شفیع همه کنزالفقراء شد الحمد

 

جوشش عفو کریم و نظر لطف رحیم

آن قدر هست که بر ما هم عطا شد الحمد

 

خفتم و خواب مرا فیض عبادت دادند

لب فرو بستم و تسبیح خدا شد الحمد

 

از سحر تا دم افطار لبم آب نخورد

پس نصیب عطشم آب بقا شد الحمد

 

جگرم سوخت کمی یاد حسین افتادم

نفسم هم نفس کرب و بلا شد الحمد

 

ساقی‌ام حضرت سقای حرم عباس است

مشک او، اشک شد و گریه‌ی ما شد الحمد

 

این گنهکار کجا و سحر کوی حسین؟

مستجاب عاقبت انگار دعا شد الحمد

 

از شب قدر همان سال گذشته تا حال

بارها قسمت من صحن رضا شد الحمد

 

عن‌قریب است که گویند فلانی جا ماند

باز هم قافله رفت و دلمان این‌جا ماند

هنوز بار گناهی که داشتم، دارم

ز شرم شعله ی آهی که داشتم، دارم


اگر چه بر سر کویت غریب افتادم

ز اشک خویش سپاهی که داشتم، دارم


مگر سیاهی چشم تو مرحمت بکند

وگرنه بخت سیاهی که داشتم، دارم


من از نظاره ی روی تو دل نخواهم کَند

گرسنه چشم نگاهی که داشتم، دارم


بخوان ز چشم من آن حرفها که می دانی

ز رنگ چهره گواهی که داشتم، دارم


خوشم که نام حسینم ز لب نیفتاده

یگانه پشت و پناهی که داشتم، دارم


لباس نوکری او لباس فخر من است

مدال خدمت شاهی که داشتم، دارم


دریافت
عنوان: هنوز بار گناهی که داشتم دارم
توضیحات: مناجات با خدا - حاج منصور ارضی

ناگهان تا که چشم وا کردم، ماه مهمانی خدا آمد

به سر سفره‌ی کرامت دوست، شاه آمد اگر گدا آمد

 

دیدم این جا میان مهمان‌ها، آمده هر که آبرودار است

بین این بندگان خوب خدا، چه کند آن‌که خود گنهکار است

 

پشت مهمان‌سرای تو ماندم، پشت در جای بی سر و پاهاست

من همان به که پشت در باشم، آگهم جای من نه این‌جاهاست

 

نه که من آمدم به سوی تو باز، مثل هر بار آمدی یا رب

گر چه دیدی تو زشتی من را، فرصت توبه دادی‌ام امشب

 

اگر این گونه هم دهی راهم، باز هم آبروی من برود

مپسندی که بر زبان همه، ای خدا گفتگوی من برود

 

نه لباسی برای مهمانی، نه دگر خلق و حسرتی دارم

بعد یک سال تازه آمده‌ام، من هم آیا رخصتی دارم؟

 

گیر کردم میان برزخ خود، نه ره چاره دارم و نه کسی

حاصلم را تباه می‌بینم، چه کنم گر به داد من نرسی؟

 

من اگر خودم بودم، به دلم باز شور و شین آمد

مانده بودم غریب که ناگه، رحمت واسعه حسین آمد

 

با حسین آبرو گرفتم من، زشتی دل دوباره زیبا شد

عزتم داد و اعتبارم داد، نوکرش هر که گشت آقا شد

 

دست من را گرفت و گفت بگو، یا علی و ز جای خود برخیز

ای ز سنگ گنه زمین خورده، حال بر روی پای خود برخیز

 

هر که با ذکر یا علی برخواست، تا قیامت ز پا نمی‌افتد

هر که با مرتضی علی آمد، پس ز چشم خدا نمی‌افتد

دریافت
عنوان: ناگهان تا که چشم وا کردم
توضیحات: مناجات با خدا - حاج منصور ارضی

در کتاب خویش چون حی قدیر

بندگان را گفت ولیبکو الکثیر

 

خیز و شب ها چشم دل بیدار کن

گریه از خوف خدا بسیار کن

 

چون بگرید مؤمن از خوف خدا

لرزه می افتد به عرش کبریا

 

گریه بر هر درد بی درمان دواست

چشم گریان چشمه ی فیض خداست

 

از پی هر گریه آخر خنده ای است

مرد آخر بین مبارک بنده ای است

 

آب کم جو، تشنگی آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پست

 

تا نگرید ابر کی خندد چمن

تا نگرید طفل کی نوشد لبن

 

تا نگرید طفلک حلوا فروش

بحر رحمت در نمی آید به جوش

 

ای برادر طفل، طفل چشم توست

کام خود موقوف زاری دان نخست

 

کام تو موقوف زاری دل است

بی تضرع کامیابی مشکل است

 

چون خدا خواهد که غفاری کند

میل بنده جانب زاری کند

 

ای خدا زاری ز تو مرهم ز تو

هم دعا از تو، اجابت هم ز تو

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان، غم مخور

(حافظ شیرازی)

دریغا کز گنه پروا نکردم
پرم دادی ولی پر، وا نکردم


تو از بی شرمی من شرم کردی
من از شرم تو هم پروا نکردم


چنان غافل شدم از تو که یک عمر
تو را گم کردم و پیدا نکردم


قدم از کثرت پیری دو تا شد
به یکتایی ات قامت تا نکردم


کی‌ام من؟ قطره‌ای ناچیز، افسوس
که خود را وصل بر دریا نکردم


دریغا روزها بگذشت و شب رفت
که من اندیشه از فردا نکردم


به من نزدیک‌تر بودی تو از من
چرا من دوری از دنیا نکردم؟


به مولا، آن چه شد با من، از آن بود
که خود را بنده ی مولا نکردم


مسیحا در کنارم بود و افسوس
دلم را با دمش احیا نکردم


منم «میثم» ولی افسوس، داری
برای خویش دست و پا نکردم

از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد

از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد


ما تحبس الدعا شده ی نان شبهه ایم

آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد


پر باز می کنم بپرم، می خورم زمین 

بال و پر شکسته به جایی نمی رسد


باید تنم پی سپر دیگری رود

با روزه های ما به نوایی نمی رسد


با دست خالی از چه پل دیگران شوم
دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد


ای میزبان، فدای تو و سفره چیدنت

آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟


من سالهاست منتظر یک ضمانتم

آخر چرا امام رضایی نمی رسد؟


از من مخواه پیش از این زندگی کنم

وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد


دریافت
عنوان: از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد
توضیحات: مناجات با خدا - حاج منصور ارضی

از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر

کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر


عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت

گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر


مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده ی پیر

گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر


عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست

هست مستان تو را نشئه ز صهبای دگر


بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ ست

بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر


ما گدائی در دوست به شاهی ندهیم

زان که این جای دگر دارد و، آن جای دگر


گر به بتخانه ی چین نقش رخت بنگارند

هرکه بیند، نکند میل تماشای دگر


راه پنهانی میخانه نداند همه کس

جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر


دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود

غم عشق آمد و افزود به غم های دگر

از مردم افتاده مدد گیر که این قوم

با بی پر و بالی، پر و بال دگرانند


(صائب تبریزی)

خشکیده کویری است نه برگی و نه باغی

از ما نگرفته است به جز مرگ سراغی


ساقی به در میکده قفلی زده پیداست

آنقدر نمانده است که پر گردد ایاغی


سر می زند از دانه ی گندم علفی هرز

از آتش ققنوس به جا مانده کلاغی


کم مانده در این سردی بازار محبت

خورشید دلم را بفروشم به چراغی


مرهم ننهادند به داغ دل ما هیچ

داغ است که باید نهم از داغ به داغی

 

غم دنیای دنی چند خوری؟ باده بنوش
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

(حافظ شیرازی)