دلهای عالمی تو مسخر گرفته ای
(فیض کاشانی)
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۴۷
گر خرابم کنی از عشق، چنان کن باری
که نباید دگرم منت تعمیر کشید
عمری گذشت راه سلامت نیافتیم
شرمنده این دلم که چه ها در خیال داشت!
همیشه از نفسم، اشتباه می روید
به باغ سینه ی من، بی تو آه می روید
ببین به مزرعه ام خوشه های گندم را
از این زمین بهشتی گناه می روید
زمان من که رسد، از گُلی نشانی نیست
به چشم های تو خار از نگاه می روید
در آبیاری قلبم، چه می کنی ای اشک!
هزار درد، به جای گیاه می روید
من از نوازش نور ستاره محرومم
از آسمان تو هر لحظه ماه می روید
(علیرضا شیدا)
از من غبار بس که به دلها نشسته است
بر روی عکس من در آیینه بسته است
اندیشه ای ز تیر کمان شکسته نیست
ز آهم نترسد آن که دلم را شکسته است
خوار است آن که تا همه جا همرهی کند
نقش قدم به خاک از این ره نشسته است
روشندلان فریفته ی رنگ و بو نی اند
آیینه دل به هیچ جمالی نبسته است
وحشی طبیعتم، گنه از جانب من است
نامم اگر ز خاطر احباب جسته است
بر توسن اراده ی خود، کس سوار نیست
در دست اختیار، عنان گسسته است
کار کلیم بس که ز عشقت به جان رسید
ناصح به آب دیده از او دست شسته است
(کلیم کاشانی)
رهنوردان را به پای سعی، منزل دور نیست
موج ها را دست از دامان ساحل دور نیست
دانه ی امیدواری خوشه در دل بسته است
گر دلم را باشد از آن چشم، حاصل دور نیست
در بیابانی که دامش از رگ هشیاری است
بند اگر پیچد به پای صید غافل، دور نیست
هر که رفت از دیده می گویند از دل می رود
دلبر ما از نظر دور است و از دل دور نیست
شهد جان پرور طمع کردم ز چرخ سنگدل
از پشیمانی خورم گر زهر قاتل، دور نیست
از خطا ایمن نه ای در این چهار انگشت راه
چشم و گوش خویش وا کن، حق ز باطل دور نیست
چون نهال خشک دل کندم ز حق آب و گل
ریشه ام را گر برون آرند از گل دور نیست
(محمد قهرمان)
با سوت هر قطار دلم تنگ می شود
گاهی چه خنده دار دلم تنگ می شود
دنبال ریل می دوم و گریه می کنم
آرام و بی قرار، دلم تنگ می شود
حرف سفر همیشه مرا زجر می دهد
حتی کنار یار دلم تنگ می شود
پیش تو می نشینم و هی بغض می کنم
این جا سر مزار دلم تنگ می شود
بعد از تو می روم سر جای همیشگی
اما سر قرار دلم تنگ می شود
نزدیک راه آهن شهر است خانه ام
روزی هزار بار دلم تنگ می شود
چگونه در
خیابانهای تهران زنده می مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...
با آن زنده می مانم
مرا در گوشه ی این
شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
هوای دیگری
دارم... نفس های من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
شرابی خانگی
دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق می
میرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده
می مانم
(محمدمهدی سیار)
بد نیست که از سکوت تن پوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بنشینی و در خلوت تنهایی خویش
گاهی به تپش های دلت گوش کنی!
(محمدرضا ترکی)
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایه ی خورشید تابان آمدست
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست
بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود
صد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست
تشنه ی دیدار کز وی تا اجل یک گام بود
اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست
تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند
چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست
مختصر کردم سخن وحشی است کز سر کرده پا
بهر پابوس سگان میر میران آمدست
(وحشی بافقی)
در پای چکمه های غرورِ تو، لِه شدم
چون برگ در مسیر عبورِ تو، لِه شدم
من آن گُلِ بنفشه از یاد رفته ام
لایِ کتاب های قطورِ تو، له شدم
مهمان هر شب دلم! ای یادبود تلخ!
هر روز پا به پای مرور تو، له شدم
من زیر بار فکر جدایی هر آینه
بودم اگرچه سنگ صبور تو... له شدم
آن ماهی غریبه ی دریایی ام ولی
در حجم تَنگ تُنگ بلور تو، له شدم
امّید داشتم بکشی دست بر سرم
افسوس! زیر پای غرور تو، له شدم
(احمد جاودان)
صد قفل به دروازه پرواز من است
خاک است که در بازه پرواز من است
از حجم کم قفس نباید گله کرد
وقتی که به اندازه پرواز من است
(زهرا بشری موحد)