سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
(صائب تبریزی)
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۹
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
(صائب تبریزی)
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشک دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
این جا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پرّ کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آن همه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یا رب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین، ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب توبه راهی
از من گنه بود زشت از توست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پاشکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یا رب چه اشتباهی!
آلودگی دل را با اشک توبه شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
با کثرت گناهم مپسند روسیاهم
کاورده ام علی را در عین روسیاهی
مهر علی است «میثم»! مهر نجات عالم
بی حب او نباشد طاعات جز تباهی
فیلم خواندن این اشعار توسط حاج فیروز زیرک کار
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست، آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا، دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشکم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجل با کوه عصیان، عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالی اش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
سامره امشب ز شب های دگر زیباتری
در جلال و در شرف امّ القرای دیگری
سر به سر لبریز از عطر گل پیغمبری
جنّة الفردوس یا باغ محمد پروری
کعبه ی دل قبله ی جان یا که شهر حیدری
مهدی از تو، تو دل از خلق دو عالم می بری
هست و بود کبریا را در بغل بگرفته ای
جان ختم الانبیا را در بغل بگرفته ای
سامره امشب چو باغ لاله از هم وا شدی
کعبه را در بر گرفتی قبله ی دل ها شدی
باصفاتر از حرم، خرم تر از سینا شدی
روح بخش روح عیسی، طور صد موسی شدی
نوربخش چشم خورشید جهان آرا شدی
الله الله زادگاه یوسف زهرا شدی
خویش را محو جمال شاهد اقبال کن
خنده زن با لاله ی خندان نرگس حال کن
آخرین مرد قیام اهل بیت است این پسر
وارث خون تمام اهل بیت است این پسر
گفتگوی صبح و شام اهل بیت است این پسر
صاحب کلّ مقام اهل بیت است این پسر
تیغ بیرون از نیام اهل بیت است این پسر
بلکه دست انتقام اهل بیت است این پسر
انتقام خون مظلومان به دین اوست دین
از شب میلاد گوید یالثارات الحسین
عاشقان با بذل جان گلبانگ جانان بشنوید
بانگ تکبیر از خدای حیّ منّان بشنوید
ذکر جاء الحق ز نخل و باغ و بستان بشنوید
نام مهدی از زبان هر مسلمان بشنوید
وصف آن گل راز مرغان خوش الحان بشنوید
اهل قرآن از زبانش صوت قرآن بشنوید
سوره ی قدر از دهان او طنین انداخته
شورها در آسمان و در زمین انداخته
این چراغ آرزوی دودمان آدم است
این نه یک آیت که در معنی کتاب محکم است
انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است
این نه یک طفل زمینی پیر عرش اعظم است
این مسیحای عزیز یازده عیسی دم است
ای حکیمه احترامش کن که جان عالم است
این همه بود و هم هست امام عسکری است
همچو قرآن بر سر دست امام عسکری است
ای عروس بیت آل فاطمه مادر شدی
مادر تنها انید آل پیغمبر شدی
عطر زهرایی گرفتی کوثر کوثر شدی
الله الله در پسر زادن ز مریم سر شدی
ای چراغ آفرینش روشن از رخسار تو
ای صفای انتظار از دامن گلزار تو
آفتاب آورده سر بر سایه دیوار تو
شهریارا شهریاران بَرده ی بازار تو
عید ما یک لحظه، آن هم لحظه ی دیدار تو
تیره گی ها عاقبت مغلوب نورت می شود
شام صبح از نور خورشید ظهورت می شود
باغبانا تشنه گل های بهارت تا به کی؟
حمله ی باد خزان بر لاله زارت تا به کی؟
زاغ های زشت گرد شاخسارت تا به کی؟
آفتاب کعبه، کعبه بی قرارت تا به کی؟
چشم مظلومان عالم اشکبارت تا به کی؟
پرچم ثاراللّهی چشم انتظارت تا به کی؟
کی شود عدل تو در کل زمین کامل شود
با ظهورت آیه ی اکمال دین کامل شود
ای خدا را دست و بازو دست بر شمشیر کن
آیه ی فتحاً مبین را بر همه تفسیر کن
آفرینش را پر از گل واژه ی تکبیر کن
سرکشان را دست و پا در حلقه ی زنجیر کن
کلّ عالم را به تیغ عدل خود تسخیر کن
نار عاشورائیان را نور عالمگیر کن
ای خدا را دست قدرت ای علی را نور عین
تا به کی فریاد ما این الحسن، این الحسین
یابن طاها داد دندان پیمبر را بگیر
داد عترت داد قرآن داد حیدر را بگیر
داد احمد داد محسن داد مادر را بگیر
داد زینب داد ثارالله اکبر را بگیر
همچو قرآن در بغل آن جسم بی سر را بگیر
انتقام اکبر و عباس و اصغر را بگیر
زیر و رو کن کاخ استبداد و حکم داد کن
از اسارت عمه های خویش را آزاد کن
سیّدی انسیّة الحوراء صدایت می زند
بین آن دیوار و در زهرا صدایت می زند
صحنه ی خونین عاشورا صدایت می زند
دور مقتل زینب کبری صدایت می زند
کودکی در دامن صحرا صدایت می زند
تشنه ای گم کرده سقّا را صدایت می زند
ای ظهورت بر همه میلاد هم عهدی بیا
نخل «میثم» می زند فریاد یا مهدی بیا
دریافت
عنوان: سامره امشب ز شب های دگر زیباتری
توضیحات: ولادت امام زمان علیه السلام - محمدرضا طاهری
دریافت
عنوان: اگر ز دیدن یوسف بریده شد انگشت
توضیحات: ولادت امام زمان علیه السلام - حسین سیب سرخی
حالم بد است نبض
مرا یک نگاه کن
آه ای طبیب، حال مرا رو به راه کن
دستی بکش بر این
سر شوریده لااقل
لطفی به شرم روی غلام سیاه کن
ما
را قسم به زلف رهایت رها مکن
ما را به زیر سایه ی خود در پناه کن
فکری به حال ما
نکنی خوار می شویم
فکری به حال قافله ای بی پناه کن
یک عده صحبت از
غم اغیار می کنند
کاری برای زمزمه های تباه کن
ما
هر چه می کشیم ز اغیار می کشیم
بیگانه را به مکر خودت سدّ راه کن
قومی به رغم تو
ره بیراهه می روند
گمراه را به بارقه ای مرد راه کن
دل ها به دست تو
به خدا نرم می شود
بی درد را تو جلوه ای از سوز و آه کن
دنیای بی وفا
همه ارزانی حریف
ما را رهین منّت یک صبحگاه کن
روزی برادران
رسول خدا شویم
روز دگر چه؟ امّت خود را نگاه کن
یوسف به چاه
مانده گذشت از برادران
رحمی به حال قاطبه ی رو سیاه کن
یا راحم الغریب
قسم بر ولایتت
رحمی بر این امیر غریب سپاه کن
وقتی که می روی
سوی شش گوشه حسین
پایین پا به ما نظر از قتلگاه کن
دریافت
عنوان: حالم بد است نبض مرا یک نگاه کن
توضیحات: مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف - حاج منصور ارضی
اول عشق تو «لَن» بود
نمی دانستم
آخرش هم «ابَداً» بود نمی دانستم
نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم
چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم
بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق، بد نام شدن بود نمی دانستم
تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را
دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم
از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند
تشنگی طالع من بود نمی دانستم
مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم
در دلم میل چمن بود نمی دانستم
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
هر جا تب عشق است، دل در به دری هست
دیروز گدایان همه دنبال تو بودند
هر جا که شلوغ است یقینا خبری هست
اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند
دیدید که در طینت ما هم هنری هست
بازار مرا با قدمت گرم نکردی
یک چند غلامی که بیایی ببری هست
در غیبت شه روی به شهزاده می آرند
صد شکر که در خانه ی آقا پسری هست
هر جا قد و بالای رشیدی است، یقینا
دنبال سرش نیم نگاه پدری هست
یا حضرت ارباب، دمت گرم و دلت شاد
یا حضرت ارباب کرم، خانه ات آباد
داریم همه محضر تو عرض سلامی
تو شاهی و ما نیز هر آن چه تو بنامی
تا خانه ی آباد شما بنده پذیر است
نامردترینم نکنم میل غلامی
ای قامت قد قامت تو عین قیامت
قربان قدت صد قد و بالای گرامی
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مفترض الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
هر کس که هوای پدری داشته باشد
خوب است که هم چون پسری داشته باشد
انگار رسول است، نمایی که تو داری
انگار بتول است، صدایی که تو داری
بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی
با این قد انگشت نمایی که تو داری
باید که برای تو کرم خانه بسازند
از بس که زیاد است گدایی که تو داری
از شش جهت کعبه دل لطف تو جاری است
از سفره ی پر جود و سخایی که تو داری
تو آن قدر از خویشتن خویش گذشتی
که منتظر توست، خدایی که تو داری
کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند
بگذار که عشاق به پای تو بمیرند
ای سیر کمالات همه تا سر کویت
ای آب فرات لب من آب وضویت
ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی
مانند حسن جود بود عادت و خویت
عالم همه حیران ابوالفضل و حسینند
ماتند ابوالفضل و حسین از گل رویت
پایین قدم های حسین جای کمی نیست
جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت
این قدر مزن آب به سرخی لب خود
حیف است که پیچیده شود این همه بویت
حیف از تو، مرا عبد و غلام تو بدانند
باید که مرا عبد غلامان تو خوانند
ای زاده ی زهرا جگرت می رود از دست
امروز که دارد پسرت می رود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی
با دیدن اکبر کمرت می رود از دست
افتادنت از زین پدرت را به زمین زد
برخیز و گرنه پدرت می رود از دست
برخیز که عمه نبرد دست به معجر
بر خیز به جان من و این عمه ات، اکبر
ما را ز باغ حسن تو حسرت ثمر بس است
از قلزم غم تو محبت گهر بس است
گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است
از کشت عمر حاصل ما این قدر بس است
دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم
سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است
میزان چه می کنیم حساب از چه می دهیم
قانون عشق و کرده ی ما در نظر بس است
ساقی بیار باده شکستیم توبه را
آمد بهار خوردن غم این قدر بس است
تا کی دریم پرده ی ناموس زیر دلق
یکباره پرده برفکنیم از حذر بس است
آسوده باش فیض که در محشرت شفیع
سودای عشق در سر و آه سحر بس است
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
در این محاکمه تفهیم اتهام ام کن
سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،
تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن
به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریادرس ما را
چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را
لبت چون چشمه ی نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را
به آب چشمه ی حیوان حیاتی انوری را ده
که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست
باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست
طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد
کیفرش، فرجام بال و پر به خون آلودن است
(پروین اعتصامی)
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آیینه ی دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان، حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
یک سال و نیم بعد تو سالار تشنه لب
زینب به آب لب نزده یار تشنه لب
یک سال و نیم بعد تو سوخت جان زینبت
شانه نخورده موی پریشان زینبت
یک سال و نیم گریه برای تو کرده ام
با عالمی که غرق عزای تو کرده ام
یک سال و نیم ناله زدم ای حسین من
یاد قدیم ناله زدم ای حسین من
یک سال و نیم خنده به زینب شده حرام
جز نام دوست نشنود از من کسی کلام
یک سال و نیم روضه گودال خوانده ام
از دست و پای زخمی اطفال خوانده ام
یک سال و نیم یاد گلوی تو بوده ام
وقت نماز محو وضوی تو بوده ام
یک سال و نیم یاد لبت از دلم نرفت
یاد نماز نیمه شبت از دلم نرفت
یک سال و نیم بعد تو سینه زدم حسین
آتش به جان اهل مدینه زدم حسین
یک سال و نیم بعد تو فریاد می زدم
در مسجدالنبی ز دلم داد می زدم
یک سال و نیم با پدر خسته گفته ام
از محمل برهنه و کف بسته گفته ام
یک سال و نیم با حسن از کوچه گفته ام
یک کوچه نه از غم صد کوچه گفته ام
یک سال و نیم نیمه شب بهر مادرم
گفتم حکایت سم اسبان و پیکرت
یک سال و نیم بعد تو خوابم نبرده است
زینب طعام سیر پس از تو نخورده است
یک سال و نیم زینب تو بود و زمزمه
خجلت ز روی مادر سردار علقمه
یک سال و نیم ناله ام البنین حسین
می زد مرا کنار بقیع بر زمین حسین
یک سال و نیم پیرهنت اشک من گرفت
شیب الخضیب زخم تنت اشک من گرفت
یک سال و نیم فکر سرت روی نیزه ها
یک لحظه هم نکرده برادر مرا رها
یک سال و نیم یاد سرت در میان تشت
از قلب پاره پاره خواهر جدا نگشت
دریافت
عنوان: یک سال و نیم بعد تو سالار تشنه لب
توضیحات: شهادت حضرت زینب سلام الله علیها - محمود کریمی
این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
(حافظ شیرازی)
مبادا یا رب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم
بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم
معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
تظلم آنقدر دارم میان راهت افتاده
که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم
عجب کیفیتی دارم بلند از عشق و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
دگر روز سواری آمد و شد وقت آن وحشی
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم
تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصیبم
درد بیدرمان عشقم کشت و کرد آسودهخاطر
هم ز تاثیر مداوا هم ز تدبیر طبیبم
شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن
یعنی از عشقت گهی پروانه، گاهی عندلیبم
گر سر زلف پریشانت سری با من ندارد
پس چرا یک باره از دل برد آرام و شکیبم
گاه گاهی میتوان کرد از ره رحمت نگاهی
بر من بی دل که در کوی تو مسکین و غریبم
کردمی در پیش مردم ادعای هوشیاری
گر نبودی در کمین آن چشم مست دل فریبم
تا کشید آهنگ مطرب حلقه در گوشم فروغی
فارغ از قول خطیب، آسوده از پند ادیبم
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان
تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یا رب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشائی
تاری از طره آن عهدشکن بازرسان
شهریار این در شهوار به در بار امیر
تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان