بر سر راهش فتاده غرق اشکم دید و رفت
سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ
بر سر راهش فتاده غرق اشکم دید و رفت
زیر لب بر گریه ی خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یک نظر در دیده کرد آن هر دو را دزدید و رفت
گرچه دل از پا در آمد در ره عشقش ولی
اندر این ره می توان در خاک و خون غلطید و رفت
بر سر بالینم آمد گفتمش یک دم بایست
تا که جان بر پایت افشانم ز من نشنید و رفت
جان به لب آمد ز یاد آن لبم، لیکن گرفت
از خیالش بوسه ی دل جان نو بخشید و رفت
این جهان جای اقامت نیست جای عبرت است
زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت
فیض آمد تا ز وصل دوست یابد کام جان
یک نظر نادیده رویش جان و دل بخشید و رفت
- سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ