تشنهای؟ سر بکش از جام زلالی که منم
سیر شو از عطش خون حلالی که منم
به کدامین غم جانسوز جهان فکر کنم؟
به جوابی که تویی، یا به سؤالی که منم؟
یک نفس زنده شدم، یک نفس افسرده شدم
یک نفس مرده...، شگفتا به مجالی که منم
خواب دیدم که خیال تو مرا با خود برد
در خیالم من از این خواب و خیالی که منم
عمر من، بالِ به هم بسته؛ نگاه تو، قفس
به کجا کوچ کند بیپروبالی که منم؟
برگها بر تن من بار گران غم توست
پس چرا خم نشود پشت نهالی که منم؟
آسمان خیره به معراج رسولی که تویی
دو جهان گوش به آوای بلالی که منم
چه قَدَر فاصله ماندهست میان من و تو
از جنوبی که تویی، تا به شمالی که منم
به کدامین غم جانسوز جهان فکر کنم؟
به جوابی که تویی، یا به سؤالی که منم؟
- ۰ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۴۲