خشکیده کویری است نه
برگی و نه باغی
از ما نگرفته است به جز
مرگ سراغی
ساقی به در میکده قفلی زده پیداست
آنقدر نمانده است که پر گردد ایاغی
سر می زند از دانه ی
گندم علفی هرز
از آتش ققنوس به جا مانده کلاغی
کم مانده در این سردی بازار محبت
خورشید دلم را بفروشم به چراغی
مرهم ننهادند به داغ دل ما هیچ
داغ است که باید نهم از داغ به داغی
- ۰ نظر
- ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۰