در کتاب خویش چون حی قدیر
بندگان را گفت ولیبکو الکثیر
خیز و شب ها چشم دل بیدار کن
گریه از خوف خدا بسیار کن
چون بگرید مؤمن از خوف خدا
لرزه می افتد به عرش کبریا
گریه بر هر درد بی درمان دواست
چشم گریان چشمه ی فیض خداست
از پی هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
تا نگرید طفلک حلوا فروش
بحر رحمت در نمی آید به جوش
ای برادر طفل، طفل چشم توست
کام خود موقوف زاری دان نخست
کام تو موقوف زاری دل است
بی تضرع کامیابی مشکل است
چون خدا خواهد که غفاری کند
میل بنده جانب زاری کند
ای خدا زاری ز تو مرهم ز تو
هم دعا از تو، اجابت هم ز تو
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۲ ، ۲۳:۵۶