پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۴۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

مکر دنیا را به مکری تازه بی تأثیر کن

زندگی تغییر خواهد کرد، پس تغییر کن


زنده ام با آرزوی مرگ، زیرا گفته ای

مرگ را از آرزوی زنده بودن سیر کن!


خواب دیدم غنچه ای روی لبم روییده است

خواب دیدم عاشقم! خواب مرا تعبیر کن


شیر را شرمنده ی چشمان آهوها مخواه

یا نهان کن خویشتن را یا مرا زنجیر کن


هر چه ماندم چشم در راه تو، عاشق تر شدم

چشم در راهم، بیا... اما کمی تأخیر کن


(مهدی مظاهری)

با کدام آبرویی، روزشمارش باشیم

عصرها منتظر صبح بهارش باشیم


کاروان سحرش بهر همه جا دارد

تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟!


سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم


گیرم امروز به ما اذن ملاقات دهد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم


بارها در پی کار دل ما راه افتاد

یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم


ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟!


اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم


(علی اکبر لطیفیان)

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود


(حافظ شیرازی)

عشق در کار دل سرگشته ی ما عاجز است
بحر نتواند گشودن عقده ی گرداب را

(صائب تبریزی)

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام
نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد

(مهدی مظاهری)
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است

(فاضل نظری)

ترسم از بوی دل سوخته ناخوش گردد

مرسانی به وی ای باد صبا بوی مرا


( امیرخسرو دهلوی )

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است اما دلربایی بهتر است


( فاضل نظری )

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

(حافظ شیرازی)
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود
سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم


(فاضل نظری)

چنین که همت ما را بلند ساخته اند
عجب که مطلب ما در جهان شود پیدا

(صائب تبریزی)

دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد

تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد


آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم

این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد


دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست

به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد


عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت

نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد


سر و بالای من آن گه که در آید به سماع

چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد


نظر پاک تواند رخ جانان دیدن

که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد


مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد


غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد


من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف

تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد


به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست

طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

مهر تو را به عالم امکان نمی‌دهم

این گنج پر بهاست من ارزان نمی‌دهم


گر انتخاب جنت و کویت به من دهند

کوی تو را به جنت و رضوان نمی‌دهم


نام تو را به نزد اجانب نمی‌برم

چون اسم اعظم است به دیوان نمی‌دهم


جان می‌دهم به شوق وصال تو یا حسین

تا بر سرم قدم ننهی جان نمی‌دهم


ای خاک کربلای تو مهر نماز من

آن مهر را به ملک سلیمان نمی‌دهم


ما را غلامی تو بود تاج افتخار

این تاج را به افسر شاهان نمی‌دهم


دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو

این خانه‌ی خداست به شیطان نمی‌دهم


گر جرعه‌ای ز آب فراتت شود نصیب

آن جرعه را به چشمه‌ی حیوان نمی‌دهم


تا سر نهاده‌ام چو «مؤید» به درگهت

تن زیر بار منت دونان نمی‌دهم

آری همین امروز و فردا باز می گردیم

ما اهل آنجاییم، از اینجا باز می گردیم


با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف

با پای خود یک روز اما باز می گردیم


چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد

چون رودها صحرا به صحرا باز می گردیم


این زندگی مکثی ست مابین دو تا سجده

استغفراللهی بگو، ما باز می گردیم


بین جماعت هم نماز ما فرادا بود

عمری ست تنهاییم و تنها باز می گردیم


ما عاقبت "انا الیه راجعون" بر لب

از کوچه بن بست دنیا باز می گردیم

همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

(امیرخسرو دهلوی)
بالا نرود گوشه ی ابروی من از ضعف
مغرور نی ام، قدرت تعظیم ندارم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

(حافظ شیرازی)

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها


(علی اکبر لطیفیان)