پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

پیرِ مُغان

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود *** سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها

مترس از موج، بسم الله مجریها و مُرسیها

 

اگر این ساحران اطوار میریزند، طوْری نیست!

عصا در دست اینک می رسند از کوه موسی ها

 

زمین آسمان جُل را به حال خویش بگذارید

کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها

 

بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد

نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها

 

همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری

همین سرها... همین سرهای سرگردان صحراها

 

شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را

که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها

پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله ی اهل دل منم سهو نماز می کنی


(سعدی شیرازی)

سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود

فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود


نمی‌دانم چرا برداشت از من سایه ی رحمت

سهی سروی که دارد عالمی را در پناه خود


کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله

گدائی را چه حد سرکشی با پادشاه خود


میندیش از جزا هرچند فاشم کشته‌ای ای مه

که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود


شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم

تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود


به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت

به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود


چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو

به این امید گاهی بر در امیدگاه خود

نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر

کو عزیزی که برون آورد از بند مرا؟


(صائب تبریزی)

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد


امروز چنان مستم از باده ی دوشینه

تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد


تا هست ز نیک و بد در کیسه ی من نقدی

در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد


آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری

جز بر در میخانه این بار نخواهم شد


از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن

از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد


از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت

وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد


چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند

چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد


تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم

تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد


چون ساخته ی دردم در حلقه نیارامم

چون سوخته ی عشقم در نار نخواهم شد


تا هست عراقی را در درگه او باری

بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد